سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میزبان

صفحه خانگی پارسی یار درباره

تازه نفس

به نام خدا

این چشمهای بسته جوابم نمی دهند

                              این جام های تشنه شرابم نمی دهند

باید دو بال تازه نفس دست و پا کنم

                             این گامهای خسته شتابم نمی دهد

آن درخت خشک کویری منم ، بهار

                          همواره در دعایم و آبم نمی دهند

گفتم که در کنار تو از خود تهی شوم

                                  آن قطره ام که بخت حبابم نمی دهند 


نویسنده

 

این روزها عجیب نویسنده شده ام ...
دفترم را باز کن، نم نم دوستت دارم هایم را می شنوی؟
می بینی چگونه کلمه ها جای آمدنت را می بوسند ؟!
قدری بمان!
صدای گامهایت را در نفس هایم بشمار!
مراقب باش!
اگر لحظه ای خسته شوی یا بایستی... من خواهم مُرد!
گوش ات را به سینه ام بسپار
می شنوی؟
دلم مانند پسرکی پا برهنه
در کوچه های دیروز
تو را جیغ می کشد
تو طوفان می شوی و من برای با تو بودن
شن ها را درون مشتم پنهان می کنم...
بر می گردم...
شن ها نیستند...
فریاد مرده است...
و باز دیوارهای اتاق، تنگ ...و چشمانم پر از خدا می شوند!
دردهایم را می بوسم، طعم تو را می دهند...
دیر زمانیست به پای انتظار،زانو زده ام...
که بیایی و من، میهمانت کنم به شعری گرم ...
دستهای سردم کنار عقربه های شب به قنوت ایستاده ...
با اینکه می دانند ... نخواهی آمد...
سالهاست
بین زمین و آسمان را آب پاشی می کنم!
قنوت هایم را در گلوی خدا جای می دهم
شاید از گونه هایش سرازیر شوی!
 ع .ط


شش


به نام تمام عالم هستی

دوست دارم کنار خیال چشم هایت

کامی بدهم

بوسه های سرگردانم را ..

برایت سیگاری آتش بزنم

بنشینم و

ساعت ها مشق دلتنگی کنم

و تو

باز فکر کنی به قرار ساعت  شش...
............


هنوز واژه هایت برایم مقدسند

آنقدر مقدس

که چشمانم در طوافش

به اضطراب دستان زنی می ماند

که آب را

پشت سر آخرین مرد قبیله اش می پاشد ..



 


دل

به نام خدا


    نگاه ِ تازه ای باید
   به چشمون ِ قشنگت کرد
     یه تفسیر قشنگ باید  
  از اون رخسار ورنگت کرد

 تو رو هر لحظه باید دید
   نباید لحظه ای را خفت
  یه شعر دیگه ای باید 
برای قلب ِ پاکت گفت

 تو می ارزی به صد آدم
 که صد ها شخصیت دارن
 به ظاهر عابدن امروز 
  

 هزاران معصیت دارن

   محیط ِ دیگه ای باید
  بسازم لایقت باشد
  دلم را خوب میسازم
   که بیشتر عاشقت باشد

یه باغ ِ دیگه ای باید
برای رنگ و رویت داشت
نهال ِ محکمی باید
برای با تو بودن کاشت

تو قدر و قیمتی داری
که تا امروز نفهمیدم
یه جور دیگری بودی
که تا امروز نمی دیدم